پس از مشاهده تهدیدها و برنامههای تبلیغاتی مربوط به کشته شدن سلیمانی در ایران (فوران احساسات اسلامگرایان)، ابراز همدردی گروهی که در بین آنها رانتخواران و چهرههای مشهور نیز حضور دارند، و واکنشهای دولتهای منطقه خاورمیانه (از دعوت به خویشتنداری تا محکوم کردن حمله آمریکا) اکنون میتوان پرسید که حذف سلیمانی دقیقا چه معنایی برای طرفین تضادها و تنشها در دنیا دارد. این طرفها عبارتند از جمهوری اسلامی و معترضانش، دولت ایالات متحده، کشورهایی که سپاه قدس در آنها فعال بوده است، یعنی یمن، لبنان، سوریه، افغانستان و عراق، کشورهای جنوب خلیج فارس (عربستان سعودی، امارات، قطر، کویت و عمان)، اسرائیل، و دولتهای اروپایی. همین امر، نشان میدهد که حذف وی دارای ابعاد و معانی مختلفی است.
ایالات متحده
مورد هدف قرار دادن قاسم سلیمانی، برای ایالات متحده بدان معنا بود که دیگر امکان مذاکره فراهم نیست و فشارها باید ادامه یابد. مقامات آمریکایی میدانستند که سیاست خامنهای در عدم مذاکره جدی است، چون حکومت در تهران فعلا فایدهای از مذاکرات نمیبرد. واسطهگری ژاپن، فرانسه، عمان و عراق پس از خروج ترامپ از برجام، نیز به جایی نرسید. بدین ترتیب، سیاست ایالات متحده پس از کشتن سلیمانی، ادامه فشار حداکثری است تا جمهوری اسلامی به تدریج شرایط ۱۲گانه پمپئو را عملا به اجرا بگذارد؛ چون منابع آن از کف رفته است و فشارهای داخلیاش افزایش یافته است. تصور مذاکره دو طرف در شرایط امروز، بسیار دشوار است. اگر دولت ایالات متحده راهی برای مصالحه میان خود و جمهوری اسلامی میدید (چنان که اوباما دید) سلیمانی هنوز زنده بود.
جمهوری اسلامی
قاسم سلیمانی شامه خوبی برای درک صحنههای جنگ داخلی، تنش و تضاد در منطقه خاورمیانه داشت و در این عرصهها تلاش میکرد تا همپیمانانی برای جمهوری اسلامی بیابد. مرگ او بدین معناست که جمهوری اسلامی باید ویرانگرهای دیگری برای این کار پیدا کنند، که البته دشوار است. معنای دیگر این رویداد برای جمهوری اسلامی این است که دولت ترامپ با دولت اوباما و حتی بوش، متفاوت است؛ نکتهای که هنوز به درستی درک نکردهاند. به علت همین عدم درک است که سلیمانی با خیال راحت به عراق رفت و آمد داشت.
رهبران عملیاتی اسلامگرا در سراسر خاورمیانه
کشته شدن قاسم سلیمانی برای فعالان اسلامگرا و رهبران گروههای تروریستی اسلامگرا، این پیام را دارد که حتی با اتکا بر امکانات اطلاعاتی و امنیتی یک رژیم سیاسی مستقر، از هدف واقع شدن توسط نیروهای آمریکایی در امان نیستند. آمریکاییها میدانند که بسیاری از این رهبران - یعنی کسانی مثل اسامه بن لادن و ابوبکر بغدادی و قاسم سلیمانی- با نسل بعد یا همکارانشان جایگزین میشوند و ترور به پایان نمیرسد، اما این افراد را حذف میکنند تا بقیه نتوانند احساس امنیت کنند، و این، رمز اصلی مقابله با تروریسم است.
قاسم سلیمانی در تبلیغات داخلی جمهوری اسلامی، به عنوان پلی میان نظام و مردم محروم معرفی میشد، اما این نقشی است که رهبران کارتلهای مواد مخدر هم با بخشش به فقرا بازی میکنند (نمونه قابل توجه آن پابلو اسکوبار است که به مردم زادگاه خود بسیار میرسید) پیام دیگر قتل سلیمانی به رهبران اسلامگرا آن است که نمیتوانند پشت پولپاشی و تهیه جهیزیه پنهان شوند و مصونیت پیدا کنند.
همپیمانان آمریکا در منطقه
هم دولت بوش (با حمله به عراق) و هم دولت اوباما (با توافق برجام) بسیاری از همپیمانان آمریکا در منطقه خاورمیانه را مایوس ساختند. بوش، عراق را دودستی تقدیم جمهوری اسلامی ایران کرد، و اوباما برای برنامه گسترشطلبی جمهوری اسلامی منابع مالی تامین میکرد و محدودیتها را برمیداشت. معنای حذف سلیمانی برای همپیمانان آمریکا در منطقه آن است که از این به بعد میتوانند روی ایالات متحده به عنوان متحدی جدی که در برابر یاغیگری جمهوری اسلامی میایستد، حساب باز کنند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
دولتهای ضعیف منطقه
پیام کشته شدن سلیمانی و ابومهندس، برای دولتهایی مثل عراق، لبنان و سوریه، این است که نمیتوانند در درازمدت روی جمهوری اسلامی و دلالان قدرت آن حساب کنند و در آن زمینه باید تجدیدنظر کنند. البته این پیام هنگامی به خوبی گرفته خواهد شد که جمهوری اسلامی ضربات محکمتری را به طور متوالی در حوزه گسترشطلبیاش دریافت کند. چالشی که نظام در انتقامجویی قتل سلیمانی دارد، این است که در صورت پاسخ به ایالات متحده، مورد ضربات بیشتری قرار خواهد گرفت و اعتبارش در منطقه بیش از پیش کاهش خواهد یافت.
معترضان
کسانی که به هر نحو مورد سرکوب اسلامگرایان شیعه در منطقه واقع شدهاند، با قتل سلیمانی به این نتیجه خواهند رسید که گفتمان بیحاصل ضدآمریکایی-اسرائیلی، جز خسارت برای مردم و پر شدن جیبهای اسلامگرایان فاسد و خودحقپندار، نتیجهای در بر نداشته است. شیعیان لبنانی، عراقی و ایرانی، اگر به دنبال رفاه و کرامت باشند، آن را نه در قاسم سلیمانی، بلکه در بهبود روابط با ایالات متحده خواهند یافت.
اروپا
دولتهای اروپایی سیاست «باری به هر جهت» را در برابر ایران پیش گرفتهاند: نه فعالند و نه منفعل، نه نگرانند و نه آرام، نه بیکارند و نه پرکار. نشستهاند تا ببینند سرانجام تنش میان آمریکا و جمهوری اسلامی ایران به کدام سو میرود، تا پرچم برنده را بالا ببرند. کشته شدن سلیمانی برای آنها نیز این پیام را دارد که برای تعیین تکلیف خود با رژیم تمامیتخواه و مافیایی جمهوری اسلامی ایران، فرصت اندکی دارند و نمیتوانند «ناجی گذشته» خود را در برابر این رژیم تنها بگذارند. تداوم این بیعملی، میتواند به شکاف بیشتر در اتحادیه اروپا منجر شود.
اصلاحطلبان چپ و اسلامگرای ایرانی
گروههای اصلاحطلب ایرانی در داخل و خارج، هرگز در برابر مداخلات منطقهای جمهوری اسلامی نگرانی چندانی نداشتهاند (چون اکثرا ضد آمریکایی- ضد اسرائیلی هستند و این مداخلات را در راستای دغدغههای خود میبینند)، اما در مرگ یکی از عوامل موثر در کشتار سوریه و کشتار اخیر در عراق، هنوز پیام تسلیت صادر نکردهاند. برای ماندن در کاست حاکم، مجبورند چنین کنند. حکومت از آنها انتظار دارد که چنین کنند، اما بعید است که از کمونیستها یا ملی-مذهبیها انتظار مداحی از سلیمانی داشته باشد. معنای این عملیات برای آنها همراهی با ولی فقیه و سپاه است تا به عملیات ضدآمریکایی خود ادامه دهد. مشکل آنها این است که نمیتوانند در آن واحد هم از سلیمانی اسطوره بسازند، و هم از منابع دولتهای آمریکا و بریتانیا برخوردار باشند. رفت و آمد به ایران در عین همکاری با موسسات دولتی غربی، دارد کمکم برای اصلاحطلبان چالشبرانگیز میشود.